چارپايى سوار شدند و بدانجا رفتند و او را در مزرعه يافتندو همچنان سواره وارد مزرعه شدند.او فرياد زد كه زراعت مرا پايمال نكن!حضرت اعتنايى به گفتهى او نكردند و همچنان سواره نزد او رفتند (43) و چون كنار او رسيدند،از چارپا پياده شدند و با گشاده رويى و بزرگوارى از او پرسيدند:
چقدر براى اين مزرعه خرج كردهاى؟
گفت:صد دينار
فرمود:چقدر اميد سود دارى؟
گفت:غيب نمىدانم.
فرمود:گفتم چقدر اميدوار هستى؟
گفت:اميد دويست دينار سود دارم.
حضرت سيصد دينار به او مرحمت فرمودند و فرمودند زراعت هم از آن خودت،خدا به تو آنچه به آن اميد دارى خواهد رسانيد.آن شخص برخاست و سر آن گرامى را بوسيد و از او خواست كه از گناهان و جسارتهاى وى در گذرد.امام تبسمى فرمودند و باز گشتند...
روز بعد،آن مرد در مسجد نشسته بود كه امام (ع) وارد شدند.
آنمرد تا نگاهش به امام افتاد گفت:
الله اعلم حيثيجعل رسالته
خدا بهتر مىداند كه رسالتخويش را به چه كسانى بدهد. (كنايه از آنكه امام موسى بن جعفر به راستى شايستگى امامت دارند)
دوستانش با شگفتى پرسيدند،داستان چيست،قبلا از او بد مىگفتى؟
او دو باره امام را دعا كرد و دوستانش با او به ستيزه برخاستند...
امام با يارانى از خود كه قصد قتل او را داشتند فرمود:كدام بهتر است،نيتشما يا اينكه من با رفتار خويش او را به راه آوردم؟ (44)
امام عليه السلام به دنيا به چشم هدف نمىنگريست و اگر مالى فراهم مىآورد دوست مىداشتبا آن خدمتى بكند و روح پريشان افسردهاى را آرامش بخشد و گرسنهيى را سير كند و برهنهاى را بپوشاند:
محمد بن عبد الله بكرى مىگويد:از جهت مالى سخت درمانده شده بودم و براى آنكه پولى قرض كنم وارد مدينه شدم،اما هر چه اين در و آن در زدم نتيجه نگرفتم و بسيار خسته شدم. با خود گفتم خدمتحضرت ابو الحسن موسى بن جعفر-درود خدا بر او-بروم و از روزگار خويش نزد آن بزرگ شكايت كنم.
پرسان پرسان ايشان را در مزرعهيى در يكى از روستاهاىاطراف مدينه سرگرم كار يافتم.امام براى پذيرايى از من نزدم آمدند و با من غذا ميل فرمودند،پس از صرف غذا پرسيدند،با من كارى داشتى؟ماجرا را برايشان عرض كردم،امام برخاستند و به اطاقى در كنار مزرعه رفتند و باز گشتند و با خود سيصد دينار طلا (سكه) آوردند و به من دادند و من بر مركب خود و بر مركب مراد سوار شدم و باز گشتم. (45)
عيسى بن محمد كه سنش به نود رسيده بود مىگويد:يكسال خربزه و خيار و كدو كاشته بودم،هنگام چيدن نزديك مىشد كه ملخ تمام محصول را از بين برد و من يكصد و بيست دينار خسارت ديدم.
در همين ايام،حضرت امام كاظم عليه السلام، (كه گويى مراقب احوال يكايك ما شيعيان مىبودند) يكروز نزد من آمدند و سلام كردند و حالم را پرسيدند،عرض كردم:ملخ همهى كشت مرا از بين برد.
پرسيدند:چقدر خسارت ديدهاى؟
گفتم:با پول شترها صد و بيست دينار.
امام عليه السلام يكصد و پنجاه دينار به من دادند.
عرض كردم:شما كه وجود با بركتى هستيد به مزرعهى من تشريف بياوريد و دعا كنيد.
امام آمدند و دعا كردند و فرمودند:
از پيامبر روايتشده است كه:به باقيماندههاى ملك ومالى كه به آن لطمه وارد آمده است، بچسبيد.
من همان زمين را آب دادم و خدا به آن بركت داد و چندان محصول آورد كه به ده هزار فروختم. (46)
1-فروتنى در آنست كه با مردم چنان كنى كه دوست مىدارى با تو همانگونه رفتار كنند. (47)
2-بهترين وسيلهى نزديكى به خدا،پس از شناخت او،نماز،نيكى به والدين،و ترك حسد و خود پسندى و فخر و نازيدن است. (48)
3-آنكه خيانت ورزد و عيب چيزى را بر مسلمانى فرو پوشد يا از راهى ديگر او را گول بزند و مكر و خدعه كند،مستوجب لعنتخداوند است. (49)
4-بندهى بسيار بد خداوند كسى است كه دو روى و دو زبان باشد.پيش روى برادر دينى ثناى او گويد و چون از او دور شد،بدگويى كند يا اگر به برادر مسلمانش نعمتى عطا شد بدو رشك ورزد و چون گرفتارى برايش پيش آمد از يارى وى دستبردارد. (50)
5-هر كس عاشق دنيا شد،ترس آخرت از دلش رختبر مىبندد. (51)
6-خير الامور اوسطها،بهترين كارها،حد ميانهى آنهاست. (52)
7-حصنوا اموالكم بالزكاة،اموال خود را با دادن زكات حفظ كنيد. (53)
درود خدا بر او باد كه امام راستين بود،و بهترين بود،در رهبرى و خصلتهاى خدا گون و هماره تا انسان بجاست از لب شهيدان و آزادگان بر او درود باد.
امامان گرامى ما را رسم بر اين بود كه براى شناساندن امام و مرجع علمى و سياسى و دينى بعد از خويش،به نام و شخص او تصريح مىفرمودند تا براى آنها كه مىخواستند از ين رهگذر سوء استفادههاى سياسى،بكنند،مفرى باقى نماند و هم شيعيان راستين،امام و جانشين واقعى را باز شناسند،از اينرو،در مورد امام كاظم عليه السلام نيز،پدر گراميشان با وجود حكومت پر خفقان عباسى،باز در مواردى بسيار به امامت آنحضرت پس از خويش تصريح فرمودهاند كه تنها به چند نمونه اكتفا مىشود:-على بن جعفر گويد:پدرم امام صادق عليه السلام به گروهى از اصحاب و خواص خويش فرمود:سفارش مرا در مورد فرزندم موسى بپذيريد،زيرا او از همهى فرزندان من و نيز از همه كسانى كه از من بيادگار مىمانند،برتر است و جانشين من پس از من و حجتخداوند بر همهى بندگان خدا خواهد بود. (54)
2-عمر بن ابان مىگويد:امام صادق (ع) ،امامان پس از خود را ياد كرد.
من اسماعيل فرزند ايشان را نام بردم،فرمود،نه،به خدا سوگند اين كار به اختيار ما نيست،به دستخداست. (55)
3-زراره-يكى از برجستهترين شاگردان امام صادق عليه السلام مىگويد:خدمت آن بزرگ رسيدم،سرور فرزندانش موسى عليه السلام سمت راست آن گرامى و جنازهيى-كه جنازهى فرزند ديگرش اسماعيل بود-روبروى حضرت قرار داشت.
به من فرمود:زراره،برو و داود رقى،حمران و ابو بصير (سه تن از ياران آن حضرت) را بياور. رفتم و آوردم.
ديگران هم مىآمدند تا سى نفر شديم و اطاق پر شد.
امام به داود رقى فرمودند:پارچهى روى جنازه را كنار بزن.داود چنان كرد كه امام فرموده بود. آنگاه آن گرامى فرمود:
داود!ببين اسماعيل زنده استيا مرده.
گفت:سرور من،مرده است.
امام به يكايك حاضران جنازه را نشان داد و همه گفتند مرده است.
فرمود:خداوندا گواه باش (كه براى رفع اشتباه مردم تا اين اندازه كوشيدم) سپس دستور دادند،او را غسل و حنوط كردند و در كفن نهادند و چون تمام شد باز به مفضل فرمودند: صورت او را باز كن.
مفضل چنان كرد كه امام فرموده بودند.آنگاه فرمود:زنده استيا مرده؟مفضل عرض كرد. مرده است.و باز از همهى حاضران پرسيد و همه همان را گفتند.و حضرت دگر بار فرمودند: خدايا گواه باش،اما باز گروهى كه مىخواهند نور خدا را خاموش كنند موضوع امام بودن اسماعيل را مطرح خواهند كرد.
و در اين هنگام به فرزندش موسى اشاره كرد و فرمود:
خدا نور خود را تاييد مىكند،گر چه گروهى آنرا نخواهند.
اسماعيل را دفن كردند،امام از حاضران پرسيدند:آنكه در اينجا دفن شد كه بود،همه گفتند: فرزندتان اسماعيل.امام فرمودند خدايا گواه باش.سپس دست فرزند خود موسى را گرفتند و گفتند:
هو الحق و الحق معه و منه الى ان يرث الله الارض و من عليها.او بر حق و با حق است و حق از اوست تا روز رستخيز. (56)
4-منصور بن حازم مىگويد به امام صادق عرض كردم:
پدر و مادرم فداى شما باد،هر صبح و شام جانها در معرض مرگ قرار دارند،اگر براى شما چنين پيش آيد چه كس امام ما خواهد بود؟امام دستبر شانهى راست فرزندش ابو الحسن موسى زد و فرمود اگر براى من پيش آمدى رخ داد،اين فرزندم امام شما خواهد بود.و آن گرامى در آن هنگام 5 ساله بود و عبد الله فرزند ديگر امام صادق-كه بعدها برخى به امامت او عقيدهمند شدند-نيز در آن مجلس با ما بود.
5-شيخ مفيد-كه رحمت گستردهى خداوند به روان پاك او باد-مىگويد:
گروهى از بزرگان ياران حضرت امام ششم-درود خدا بر او-مانند:مفضل بن عمر،معاذ بن كثير،عبد الرحمن بن حجاج،فيض بن مختار،يعقوب سراج،سليمان بن خالد،صفوان جمال و ديگران-كه ذكر نامشان به درازا مىكشد-موضوع جانشينى حضرت امام كاظم عليه السلام را روايت كردهاند و نيز از اسحق و على دو برادر امام موسى كاظم-كه در فضل و ورع و تقواى آنان ترديدى نيست،روايتشده است. (57)
با اينهمه تاكيدها و تصريحها،براى شيعه و آنانكه با امام ششم سر و كار داشتند مشخص و معين بود كه پس از آنگرامى،فرزندش ابو الحسن موسى بن جعفر الكاظم،امام است،نه اسماعيل-كه در حيات پدر از دنيا رفت-و نه فرزند اسماعيل كه محمد نام داشت و نه فرزند ديگر امام صادق عليه السلام كه عبد الله ناميده مىشد.با اين وجود،پس از درگذشت آن امام راستين،گروهى به امامت فرزندش اسماعيل و يا فرزند اسماعيل و يا عبد الله معتقد شدند و از مسير روشنى كه برايشان تعيين شده بود،به انحراف گراييدند.
دانش و رفتار آن گرامى نمايشگر علم و عمل پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و اجداد پاكش بود.همهى تشنگان علم و كمال از چشمهى مكتب او سيراب مىشدند و چنان مىآموخت كه شاگردان وى در كمترين هنگام مىتوانستند به مقامات عالى ايمانى و علمى برسند.
حدود بيستسال از عمر گرامىاش مىگذشت كه پدر بزرگوارش رحلت كرد و اكثر شاگردان و تربيتشدگان مكتب پدر،بدو روى آوردند و متجاوز از سى سال از آن گرامى استفاده بردند. (58)
تربيتشدگان مكتب آن گرامى در علم فقه،حديث،كلام و مناظره،با ديگران قابل قياس نبودند و در اخلاق و عمل و خدمتبه مسلمانان،نمونه روزگار بودند.استادان علمكلام قدرت بحثبا هيچيك از آنان را نداشتند و در مناظره با آنان به زودى از پاى در مىآمدند و به عجز خود اعتراف مىكردند.
عظمت روحى و شخصيت عظيم اين شاگردان امام چشم مخالفين به ويژه حكومت وقت را خيره كرده بود،و بيم داشتند كه اينان با آن موقعيت و محبوبيتى كه دارند قيام كنند و مردم را به دنبال خود بكشانند.
اينك اجمالى از شرح حال برخى از تربيتشدگان اين مكتب را مىخوانيم:
او در سال 217 درگذشت،محضر سه امام. (امام كاظم و امام رضا و امام جواد را-كه بر همهشان درود خدا باد-) درك كرد،و جزو دانشمندان مشهور و بزرگان ياران ائمهى اطهار (ع) بود،و روايات بسيارى پيرامون مسائل مختلف از وى به يادگار مانده است.مقام شامخ او زبانزد شيعه و سنى و مورد اطمينان اين هر دو دسته بود،جاحظ كه يكى از دانشمندان اهل تسنن است در بارهى او مىنويسد:ابن ابى عمير در همه چيز يگانهى زمان بود. (59)
فضل بن شاذان مىگويد:برخى به حكومت وقت اطلاع دادند ابن ابى عمير نام عموم شيعيان عراق را مىداند،حكومت از او خواست كه نام آنان را بگويد،او امتناع كرد،او را برهنه كردند و ميان دو درختخرما آويختند و صد تازيانه به او زدند،و نيز صد هزار درهم ضرر مالى به او رساندند. (60)
ابن بكير مىگويد:ابن ابى عمير زندانى شد،و در حبس ناراحتى فراوانى به او رسيد،و نيز هر چه ثروت داشت از او گرفتند (61) و گويا در خلال همين زندانى شدنها و گرفتاريها بود كه كتابهاى حديث او از بين رفت.
شيخ مفيد مىنويسد:ابن ابى عمير هفده سال در زندان بود و اموالش از بين رفت،شخصى ده هزار درهم به او بدهكار بود،چون فهميد كه ابن ابى عمير ثروت خود را از دست داده است، خانهى خود را فروخت و ده هزار درهم ابن ابى عمير را نزد او برد.
ابن ابى عمير گفت:اين پول را از كجا آوردى؟ارث به تو رسيده يا گنجى يافتهيى؟
-خانهام را فروختم!
-امام صادق به من فرموده است:خانهى مسكونى مورد لزوم از استثناءهاى وام و قرض است، از اينرو با اينكه به اين پولها حتى به يك درهمش نياز دارم،قبول نمىكنم. (62)
صفوان از مردان پاك و موثقى بود كه بزرگان علما بهروايات او اهميت مىدهند،در اخلاق و رفتار به مقامى رسيده بود كه مورد تاييد امام واقع شد.چنانكه پيشتر اشاره كرديم،همينكه از امام شنيد به ستمكاران نبايد كمك كرد،از هر گونه كمك به آنان خود دارى ورزيد و شترانى را كه به كرايه به هارون مىسپرد،فروخت تا مجبور نباشد از اين راه به ستمگر كمك كرده باشد. (63)
وى از بزرگان اصحاب امام كاظم (ع) بود.شيخ طوسى مىنويسد:صفوان نزد اهل حديث موثقترين مردم زمان و پارساترين آنان به شمار مىرفت. (64)
صفوان،امام هشتم (ع) را نيز درك كرد و نزد آن حضرت مقام و منزلتى عالى داشت (65) امام جواد عليه السلام نيز صفوان را به نيكى ياد مىكرد و مىفرمود:خدا از او-به رضايتى كه من از او دارم-راضى باشد،هيچگاه با من و پدرم مخالفت نورزيد. (66)
امام كاظم عليه السلام مىفرمود:ضرر دو گرگ درنده كه با هم به جان گلهى گوسفند بىچوپانى بيفتند بيش از زيان حب رياست نسبتبه دين شخص مسلمان نيست،و فرمود اما اين صفوان رياست طلب نيست. (67)
وى در سال 124 هجرى قمرى در كوفه به دنيا آمد (68) پدرش شيعه بود،و براى امام صادق عليه السلام از اموال خود مىفرستاد،مروان او را تعقيب كرد،وى فرارى شد و همسر و دو پسرش على و عبد الله به مدينه رفتند.هنگامى كه دولت اموى از هم پاشيد و حكومت عباسى تشكيل شد،يقطين ظاهر شد و با همسر و دو فرزندش به كوفه برگشت. (69)
على بن يقطين با عباسيها كاملا ارتباط برقرار كرد،و برخى از پستهاى مهم دولتى نصيبش شد،و در آن موقع پناهگاه شيعيان و كمك كار آنان بود،و ناراحتىهاى آنان را برطرف مىكرد.
هارون الرشيد،على بن يقطين را به وزارت خويش برگزيد،على بن يقطين به امام كاظم (ع) عرض كرد نظر شما در بارهى شركت در كارهاى اينان چيست؟
فرمود:اگر ناگزيرى،از اموال شيعه پرهيز كن.
راوى اين حديث مىگويد:على بن يقطين به من گفت كه اموال را از شيعه در ظاهر جمع آورى مىكنم،ولى در پنهان به آنان باز مىگردانم. (70)
يكبار به امام كاظم (ع) نوشت:حوصلهام از كارهاى سلطان تنگ شده است،خدا مرا فدايت گرداند،اگر اجازهدهى از اين كار كناره مىگيرم.
امام در پاسخ او نوشت:اجازه نمىدهم از كارت كناره گيرى كنى،از خدا بپرهيز! (71)
و نيز يكبار به او فرمود:به يك كار متعهد شو،من سه چيز را براى تو تعهد مىكنم:اينكه قتل با شمشير و فقر و زندان به تو نرسد.على بن يقطين گفت:
كارى كه من بايد متعهد شوم چيست؟
فرمود:اينكه هر گاه يكى از دوستان ما نزد تو بيايد او را اكرام كنى (72) .
عبد الله بن يحيى كاهلى مىگويد:خدمت امام كاظم عليه السلام بودم كه على بن يقطين به سوى آن حضرت مىآمد،امام رو به يارانش كرد فرمود:
هر كس دوست دارد شخصى از اصحاب رسول خدا (ص) ببيند به اين كه به سوى ما مىآيد نگاه كند.يكى از حاضران گفت پس او اهل بهشت است؟امام فرمود:
گواهى مىدهم كه او از اهل بهشت است (73) .
على بن يقطين در انجام فرمان امام عليه السلام به هيچ وجه سهل انگارى نداشت،هر چه آن گرامى دستور مىداد انجام مىداد،گر چه راز آن دستور را نداند:
يكبار،هارون الرشيد لباسهايى به رسم هديه به على بنيقطين داد كه در ميان آنها جبهيى شاهانه بود،آن لباسها و آن جبه را به اضافهى اموال ديگر براى امام كاظم عليه السلام فرستاد. امام همهى اموال،جز آن جبه را پذيرفت،و به على بن يقطين نوشت اين لباس را نگهدار و از دست مده كه بزودى به اين لباس احتياج خواهى داشت.
على بن يقطين متوجه نشد كه چرا حضرت آن لباس را پس دادهاند،ولى آن را نگهداشت، چند روزى گذشت،على بن يقطين از غلامى كه محرم او بود بر آشفته شد و او را بيرون كرد، غلام كه از علاقهى على بن يقطين به امام كاظم،و فرستادن اموال براى او اطلاع داشت پيش هارون رفت و آنچه مىدانست گفت.هارون خشمگين شد و گفت رسيدگى مىكنم،اگر اينطور كه تو مىگويى،همانگونه باشد،او را خواهم كشت.و همان لحظه على بن يقطين را احضار كرد و پرسيد آن جبه را كه به تو دادم چه كردى؟
گفت:آن را معطر كرده در جاى مخصوصى حفظ كردهام...
-هم اكنون آن را بياور!
على بن يقطين يكى از خدمتكارهاى خود را فرستاد،لباس را آورد و جلو هارون گذاشت، هارون كه لباس را ديد آرام يافت،و به على بن يقطين گفت:لباس را به جاى خود برگردان و خودت هم به سلامتباز گرد،پس از اين سعايت هيچ كس را در مورد تو نمىپذيرم،و دستور داد آن غلام را هزار ضربه شلاق بزنند.و او هنوز پانصد ضربه شلاق بيشتر نخوردهبود كه جان سپرد (74) .
على بن يقطين به سال 182 هجرى قمرى،زمانى كه حضرت موسى بن جعفر در زندان بود در گذشت (75) .و كتابهايى داشته است كه نام برخى از آنها را شيخ مفيد و شيخ صدوق ياد كردهاند (76) .
محمد بن على بن نعمان،كنيهاش ابو جعفر و لقب او مؤمن طاق،از اصحاب امام صادق و كاظم عليهما السلام بود،و نزد امام صادق (ع) منزلتى عظيم داشت،و آن گرامى او را در رديف بزرگان اصحاب خويش ياد نموده است (78) .
مؤمن طاق اين يارايى را داشت كه با هر مخالفى بحث كند و بر او غالب گردد.
امام صادق عليه السلام برخى از ياران خود را به خاطر عدم توانايى و استعدادشان از بحثهاى كلامى باز داشت،ولى به مؤمن طاق ورود به اين مباحث را توصيه مىفرمود.
امام صادق در شان او به خالد فرمود:صاحب طاق با مردم به بحث مىپردازد و همچون باز شكارى بر شكار فرود مىآيدو تو اگر بالت را بچينند هرگز پرواز نمىكنى (79) .
وقتى امام صادق (ع) رحلت كرد،ابو حنيفه به مؤمن طاق به طعنه گفت امام تو در گذشت، مؤمن طاق بى درنگ گفت:ولى امام تو تا«روز وقت معلوم»مهلت داده شده است (80) .يعنى امام تو شيطان است كه خدا در قرآن در بارهى او فرموده: «فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم» (81)
وى در بحث و مناظره و علم كلام نبوغ،و در اين فن بر ديگران برترى داشت.ابن نديم مىنويسد هشام از متكلمين شيعه و از كسانى بود كه بحث در بارهى امامت را مىشكافت،او در علم كلام ماهر و حاضر جواب بود (82) .
هشام كتابهاى بسيار نوشت،و با علماى اديان و مذاهب مباحثههاى جالبى انجام داد:
يحيى بن خالد برمكى در حضور هارون الرشيد به هشام گفت:آيا ممكن استحق در دو جهت مخالف قرار بگيرد؟
هشام گفت نه.يحيى گفت مگر چنين نيست كه وقتى دو نفر با هم اختلاف دارند و بحث مىكنند يا هر دو بر حقند يا هر دو باطل و يا يكى بر حق ديگرى باطل است؟هشام گفت،آرى، خالى از اين سه صورت نيست ولى صورت اول امكان ندارد،ممكن نيست هر دو بر حق باشند.
يحيى گفت اگر قبول دارى چنانچه دو نفر در حكمى از احكام دين با هم نزاع و اختلاف داشته باشند ممكن نيست هر دو بر حق باشند،پس على و عباس كه نزد ابو بكر رفتند و در بارهى ميراث رسول اكرم (ص) با هم نزاع كردند.كدام بر حق بودند؟
گفت:هيچكدام بر خطا نرفتند و داستان آنها نظير هم دارد:در قرآن مجيد،در قصهى داود (ع) آمده است كه دو فرشته با هم نزاع داشتند و نزد داود (ع) آمدند كه نزاع آنها را حل كند، از آن دو فرشته كدام بر حق بودند؟
يحيى گفت:هر دو بر حق بودند و با هم اختلاف نداشتند،و نزاع آنان صورى بود،و مىخواستند با اين صحنه داود را متوجه كار وى سازند (83) .
هشام گفت نزاع على (ع) و عباس هم همينطور بود و آنها با هم اختلاف و نزاعى نداشتند.و تنها براى آگاه كردن ابو بكر از اشتباهى كه كرده بود،اين كار را كردند و خواستند به ابو بكر بفهمانند اينكه مىگويى كسى از پيامبر ارث نمىبرد دروغ مىگويى و ما وارث اوييم.
يحيى متحير شد و قدرت پاسخ نداشت،و هارون الرشيد هم هشام را مورد تحسين قرار داد (84) .
يونس بن يعقوب مىگويد:گروهى از اصحاب امام صادق (ع) از جمله حمران بن اعين و مؤمن طاق و هشام بن سالم و طيار و هشام بن حكم نزد آن بزرگوار بودند و هشام جوان بود،امام (ع) به هشام گفت آيا خبر نمىدهى كه با عمرو بن عبيد چه كردى و چگونه از او سئوال كردى؟
هشام گفت از شما شرم مىكنم و در خدمتشما زبانم كار نمىكند!
امام فرمود:وقتى به شما دستورى مىدهيم انجام دهيد!
هشام گفت:شنيده بودم كه عمرو بن عبيد در مسجد بصره مىنشيند و براى مردم صحبت مىكند و اين بر من گران بود.روز جمعه وارد بصره شدم و به مسجد رفتم ديدم عمرو بن عبيد در مسجد نشسته است و مردم دور او را گرفتهاند و از او مطالبى سؤال مىكنند. جمعيت را شكافتم و نزديك او نشستم و گفتم اى دانشمند،من غريبم،اجازه بده سؤالى را مطرح كنم!اجازه داد.گفتم آيا چشم دارى؟گفت اى پسرك اين چه سؤالى است؟گفتم سئوال من همينگونه خواهد بود.گفت:بپرس گر چه سئوالت احمقانه است.
دو باره پرسيدم:چشم دارى؟
-آرى.
-به وسيلهى آن چه مىبينى؟
-رنگها و شكلها را.
-آيا بينى دارى؟
-آرى.
-با آن چه مىكنى؟
-بوها را استشمام مىكنم.
-دهان دارى؟
-آرى.
-با آن چه مىكنى
-طعم غذاها را مىچشم
-آيا (مغز و مركز احساس) هم دارى؟
-دارم.
-با آن چه مىكنى؟
-با آن هر چه بر جوارح من وارد شود،تميز و تشخيص مىدهم.
-آيا اين جوارح،تو را از اين مركز احساس بىنياز نمىكنند؟
-نه!
-چطور؟در صورتيكه همهى اعضا و جوارح تو صحيح و سالم هستند!
-هر گاه اين جوارح در چيزى شك كنند به (مغز و مركز احساس) رجوع مىكنند تا شك آنان بر طرف و يقين حاصل شود.
-پس خدا (مغز و مركز احساس) را براى زدودن شك اين جوارح قرار داده است؟
-آرى.
-پس حتما به (مغز و مركز احساس) نياز داريم؟
-آرى.
هشام مىگويد گفتم:خداوند جوارح تو را بدون امامى كه درست را از نادرست تشخيص دهد وا نگذاشته است،اما همهى اين خلق را در حيرت و شك و اختلاف بدون امامى كه در هنگام اختلاف و شك به او رجوع كنند وا گذاشته است؟!!
عمرو بن عبيد ساكتشد و چيزى نگفتسپس به من رو كرد...و پرسيد:
اهل كجائى؟گفتم:اهل كوفه.
گفت:تو هشام هستى.و مرا پيش خود برد و در جاى خود نشانيد و ديگر صحبتى نكرد تا من برخاستم.
امام صادق عليه السلام تبسم كرد و فرمود:چه كسى به تو اين استدلال را ياد داد؟
هشام گفت:اى پسر رسول خدا (ص) ،همينطور بر زبانم جارى شد.
امام فرمود:اى هشام!به خدا سوگند اين استدلال در صحف ابراهيم و موسى نوشته شده است. (85)
1- كه بين مدينه و مكه واقع شده است.
2- صبح روز هفتم ماه صفر يكصد و بيست و هشتسال قمرى پس از هجرت.
3- اشاره به سورهى فيل،آيهى: و ارسل عليهم طيرا ابابيل،ترميهم بحجارة من سجيل.
4- كافى- ج 1 ص 476
5- داعيان انقلاب ضد اموى،خيانتبزرگى كردند بدين معنى كه عباسيان را به جاى علويان جا زدند و نگذاشتند خلافتبه مركز اصلى و راستين خويش باز گردد.
ابو سلمه و ابو مسلم خراسانى،نخست مردم را به طرف آل على مىخواندند،اما،هم از نخست، در زير پرده،كاخ سلطنت عباسيان را پى مىافكندند و هم ازين روى بود كه حضرت امام صادق،با ژرفنگرى سياسى،به گفتههاى آنان ترتيب اثر ندادند چون مىدانستند كه آنان واقعا به يارى او بپا نخواستهاند،و چيز ديگرى در سر مىپرورانند.رجوع كنيد به كتاب ملل و نحل شهرستانى ج 1 ص 154 چاپ مصر- تاريخ يعقوبى ج 3 ص 89- بحار الانوار ج 11 ص 142 چاپ كمپانى
6- حياة الامام ج 1 ص 445- 439
7- بحار ج 48 ص 71 و 72و نيز اعلام الورى طبرى،چاپ علميه اسلاميه ص 295 با اندك تفاوت و تصرف
8- سورهى محمد (ص) - آيهى 22
9- تاريخ بغداد ج 13 ص 30- 31
10- مقاتل الطالبيين ص 447
11- مقاتل الطالبيين چاپ مصر ص 453
12- تاريخ طبرى ج 10 ص 592 چاپ ليدن
13- تاريخ طبرى ج 10 ص 593 چاپ ليدن
14- حياة الامام ج 1 ص 458
15- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 407 چاپ بيروت
16- طبرى ج 10 ص 603
17- حياة الامام ج 2 ص 29
18- حياة الامام ج 2 ص 39
19- حياة الامام ج 2 ص 32
20- حياة الامام ج 2 ص 62
21- الامامة و السياسة ج 2
22- حياة الامام ج 2 ص 39
23- حياة الامام ج 2 ص 40
24- حياة الامام 2- 70
25- حياة الامام 2- 77
26- مقاتل الطالبين 463- 497
27- امالى شيخ طوسى ص 206 چاپ سنگى
28- امالى شيخ طوسى ص 206
29- رجال كشى ص 441- 440 پدر گرامى آن حضرت،امام صادق عليه السلام نيز به يونس بن يعقوب مىگويد:اينان را در بناء مسجد هم يارى نكن وسائل ج 12 ص 120- 130
30- غيبتشيخ طوسى چاپ سنگى ص 21
31- تاريخ بغداد ج 13 ص 32
32- غيبتشيخ طوسى ص 22- 25 چاپ سنگى
33- عيون اخبار الرضا ج 1 ص 97
34- كافى ج 1 ص 486- انوار البهيه ص 97
35- سورهى انعام- آيهى 84
36- سورهى آل عمران- آيهى 61
37- عيون اخبار الرضا ج 1 ص 81 چاپ قم- احتجاج طبرسى چاپ سنگى نجف ص 211- 213- بحار ج 48 ص 129- 125
38- حياة الامام ج 1 ص 140- ارشاد مفيد ص 281 با كمى تفاوت
39- حياة الامام موسى بن جعفر ج 1- ص 140- ارشاد مفيد ص 281 با اندك تفاوت
40- مناقب ابن شهر آشوب چاپ قم ج 4 ص 297 نقل به اختصار
41- ارشاد مفيد ص 277
42- ارشاد مفيد ص 279
43- اين كار چون براى اصلاح و به راه آوردن آن شخص انجام مىشده در نظر امام جايز بلكه لازم بوده است.
44- تاريخ بغداد ج 13- ص 28- ارشاد مفيد ص 278
45- تاريخ بغداد،ج 13- ص 28
46- تاريخ بغداد ج 13 ص 29
47- وسايل ج 2 ص 456 چاپ قديم
48- تحف العقول
49- مستدرك الوسائل ج 2 ص 455
50- مستدرك الوسائل ج 2 ص 102
51- آيين زندگى ص 131
52- بحار ج 48 ص 154
53- بحار ج 48 ص 150
54- اعلام الورى طبرسى ص 291 چاپ علميه اسلاميه- اثبات الهداة ج 5 ص 486
55- بصائر الدرجات ص 471 چاپ جديد- اثبات الهداة ج 5 ص 484
56- غيبت نعمانى،چاپ سنگى ص 179- بحار ج 48 ص 21
57- ارشاد مفيد ص 270
58- وفات امام صادق (ع) در سال 148 هجرى قمرى و وفات امام كاظم در سال 183 واقع شده است.
59- منتهى المقال ص 254 چاپ سنگى
60- رجال كشى ص 591
61- رجال كشى ص 590
62- اختصاص شيخ مفيد چاپ تهران ص 86
63- رجال كشى ص 441- 440
64- فهرستشيخ طوسى.ص 109 چاپ نجف 1380
65- فهرست نجاشى ص 148 چاپ تهران
66- رجال كشى ص 502
67- رجال كشى ص 503
68- فهرستشيخ طوسى ص 117
69- فهرستشيخ طوسى ص 117
70- كافى ج 5 ص 110
71- قرب الاسناد ص 126 چاپ سنگى
72- رجال كشى ص 433
73- رجال كشى ص 431
74- ارشاد مفيد ص 275
75- رجال كشى ص 430
76- فهرستشيخ طوسى ص 117
77- چون مغازهى مؤمن طاق در كوفه در زير طاقى قرار گرفته بود به اين نام مشهور شد.
78- رجال كشى ص 135 و 239 و 240
79- رجال كشى ص 186
80- رجال كشى ص 187
81- سورهى حجر آيهى 38
82- فهرست ابن نديم ص 263 چاپ مصر
83- داستان اود و آن دو فرشته در سورهى ص آيهى 21- 26 ياد شده،توضيح آن را مىتوانيد در يكى از تفاسير فارسى بخوانيد.
84- الفصول المختارة سيد مرتضى،ص 26 چاپ نجف (با اختصار)
85- رجال كشى ص 271- 273- اصول كافى ج 1 ص 196 با اندك تفاوت- مروج الذهب مسعودى با تفاوتى بيشتر اما تفاوتى كه به مقصود زيانى ندارد.
در اينجا از باب حق شناسى لازم است تذكر دهيم كه در تهيه و تنظيم اين نوشتار از كتاب حياة الامام الكاظم (ع) تاليف دانشمند محترم آقاى كاظم قرشى به عنوان راهنما بهرهى فراوانى برده شده است.
نظرات شما عزیزان: